دلنوشته مادر پیر
بعضی وقتها دستهای پنهانی لازم است ...
تا نوازشی بر سر مظلومان و
مرحمی بر دل رنج دیدگان باشد
تو را به قطره خون شهیدانت مادر ،
نگاه بر آسمان مکن ...
نکند ؛ آه دلت را روانه غاصبان حقوق حقه ات کنی
که آتشش بسی لهیب دارد و همه گیر
مادر ؛ تو را چه شده که اینگونه سر به بالین نهاده ای ؟
کارونت را چه شده که اینگونه شکایت میکند؟
گویا نخلهای سر بریده ات جان در بدن دارند و زمزمه هایی میکنند ....
تو را به باکری و موسوی قسم بگو چه میگویند ؟
عمری در اسارت غریبه ها بودی و روزه سکوت گرفتی
نکند ما هم غریبه ایم که از ما روی برگردانده ای و با ما سخن نمیگویی؟
غروب شلمچه ات چه میگوید ؟
از چه حرفهای او را نمیفهمیم؟
دلیل غمگینی رنگین کمان کارونت که روزی دو نیمه شد چیست ؟؟
از چه رو خاموش است ؟
مادر ؛ تو را به خون جهان آرایت قسم
نگاه بر آسمان مکن ...
نگاه بر آسمان مکن ...
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: